جدول جو
جدول جو

معنی سیاه سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

سیاه سنگ(سیا سَ)
نام موضعی است در جرجان و چشمه ای است در آن موضع که بهمن نام دارد و اگر جمعی از آن چشمه آب بردارند و یک شخص از ایشان پای بر کرمی که در همان جا میباشد بگذاردآب همه آن مردم تلخ میشود. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیاه سنگ
بازالت
تصویری از سیاه سنگ
تصویر سیاه سنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاه سار
تصویر سیاه سار
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند، نهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(سیا سَ)
دهی است از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 345 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تساچه، تمساح، انسان، قلم تحریر، (ناظم الاطباء)، رجوع به سیاسر و سیه سر شود
لغت نامه دهخدا
(سیاسَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 141 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ورید. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
رجوع به سیاه سار و سیه سر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گونه ای از درخت گوشوارک که در زیارت سیاه شن گویند. (جنگل شناسی ج 2 ص 276). رجوع به سفیدآل شود
لغت نامه دهخدا
(جَ گَ)
جنگل انبوه و با درختان کهن. مقابل تنک جنگل، سفیدجنگل، کله جنگل، کوسه جنگل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است جزو دهستان سیاهرود بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 377 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
سالی که در آن امساک باران واقع شود، (آنندراج)، خشک سال، (غیاث اللغات)، سال بسی بی باران، (ناظم الاطباء) :
یک برگ سبز و یک گل سوری ببار نیست
در این سیاسال امید بهار نیست،
شیخ علینقی کمره ای (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سیا سُمْ بُ)
سیسنبر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیسنبر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ هَِ زَ)
کنایه از مو بود که گرد صورت برآید. ریش:
بگرد عارض آن ماهروی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هر چیز که رنگ آن تیره و تار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسیا سنگ
تصویر آسیا سنگ
سنگ آسیا رحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه سار
تصویر سیاه سار
ماهیی از نوع بال که دارای سری سیاه و پیه بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
چشم بند حقه باز مشعبد، تردست ماهر (مثلا کسی که ورقهای بازی را با تردستی عوض کند و بازی را ببرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه رگ
تصویر سیاه رگ
ورید
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
((سَ))
آن چه که سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه بند
تصویر سیاه بند
((بَ))
حقه باز، تردست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه رگ
تصویر سیاه رگ
((رَ))
ورید
فرهنگ فارسی معین
تیره، تیره رنگ، تیره فام، کبود
متضاد: بیاض، سپیدرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ورید
متضاد: سرخ رگ، شریان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منطقه ای بین راه مالرویبالا جاده و درازنوی در شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آگراس از انواع پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی